بسم او ...

خودش شاید نمی داند اما از اولین باری که دیدمش برایم باعث خیر شد. کمک کرد راهم را پیدا کنم. هرچند که خودش دیرتر از من رسید. کمک، واژه ایست که با اسمش در ذهنم عجین شده. چه خودش بخواهد و چه نخواهد به من کمک می کند. با حرف هایش، با کارهایش و گاهی حتی با نگاه کردنش...

دوستش دارم ؟! بله، خیلی. خیلی دوستش دارم و این به خاطر قلب مهربان خودش است. قلبی دارد به زیبایی چشم هایش. چشم هایی که برایم خیلی آشنایند و دوستشان دارم.

گاهی تنها و تنها دلیل و انگیزه دانشگاه آمدنم دلتنگی برایش بوده و این دلیل هم چنان پابرجاست و اکنون که تنها دو روز است که ندیدمش هم دلتنگم :) و این وسعت قلب اوست که باعث می شود ندیدنش قلبم را تنگ کند.

نمی دانم که می داند یا نه! اما دیدن ذوق و شوقش را حتی از ذوق کردن خودم هم بیشتر دوست دارم. برق چشمانش ، ذوق نگاهش و خنده هایش شیرینند به شیرینی هندوانه ای که خیلی دوستش دارد.

خاطره هایمان به همراه درس هایی که از او گرفتم، ارزشمند‌‌ترین دارایی‌هاییست که از این مدت آشناییمان دارم. خاطره‌هایی که هر‌روز تلاش می کنیم با هم قشنگ‌ترشان را بسازیم و من مصرانه می کوشم تا تک‌تک لحظات شیرین و تلخی که با هم بوده‌ایم را در ذهنم به ثبت برسانم.

و اما درس هایی که از او یاد گرفتم، کم نیستند. من در کنارِ او یاد گرفتم بی دلیل خوب بودن را، بی دریغ محبت کردن را و بدون محدودیت دوست داشتن را.

یاد گرفتم که همزمان می توانی مانند یک کودک بازیگوش شیطنت کنی، مانند یک دختر ۱۸ساله آرام و موقر باشی و مانند یک مادر، مهربان و لطیف ...

یاد گرفتم همیشه و همه‌جا نمی توان عالی بود و گاهی فقط باید تا جایی که می توانی تلاشت را بکنی و بقیه‌اش را بسپاری به خدا[ وجود معمولی‌اش به من این را یاد داد :)]

زیبایی هایش کم نیستند اما زیباترین داریی اش، قلبیست سبز که زنده‌گی را از دریچه چشمانش به دیگران هدیه می کند و من مسرور از هدایایی که هر‌روز با دیدنش میگیرم نمی توانم دوری‌اش را تحمل کنم.

فاطمه‌ی عزیزم ...

تولدت بهانه‌ی خوبیست برای نوشتن حرف هایی که خیلی وقت است می خواهم برایت بنویسمشان.

میدانی؟! من و تو شباهت های بسیاری به هم داریم. زمان زیادی طول نکشید تا بفهمیم که چه قدر به یکدیگر شبیهیم و هرچه زمان بیشتر میگذرد شباهت هایمان بیشتر هم می‌شود اما زمان برد تا بفهمیم تفاوت های زیادی هم داریم. اینکه با وجود تفاوت های زیادی که داریم عمق دوستیمان هرروز بیشتر می شود، هنر قلب مهربان توست که با لطف هایت با مهربانی هایت نمیگذاری گذر زمان برایمان از همدیگر افرادی معمولی بسازد، هنر توست که عادی نمی شوی برایم و برعکس هرروز بیش از پیش به تو وابسته می‌شوم. 

فاطمه من، قدر قلب مهربانت را بدان و باور کن کمتر کسی لیاقت این همه خوبی تو را دارد و من شاید فقط خوش‌شانس بوده‌ام که تو را و محبتت را دارم. 

دوست دارم از همراهی همیشگی‌ات تشکر کنم. از اینکه هرکجا رفتم، هر کاری کردم که شاید بعضی هایش اصلا باب میلت هم نبوده، تنهایم نگذاشتی. پا‌به‌پای من و حتی بیشتر از من زحمت کشیدی تا با هم نتیجه زحماتمان را ببینیم. اینکه اینقدر تکیه‌گاهی برایم از بزرگترین لطف هایت است که امیدوارم بتوانم روزی برایت جبران کنم.

روزگار سرنوشت من و تو را جوری رقم زد که قسمتی از مسیرمان به هم گره بخورد. نمی‌دانم کی و کجا قرار است این گره از هم باز شود اما ایمان دارم که قلب هایمان جوری به هم گره خورده اند که قدرت دست روزگار حریفش نیست و نمی تواند این اتصال را از بین ببرد ...

من شاید در این سالی که گذشت همیشه کنارت نبودم اما بیشتر اوقات با هم بودیم و میدانم که چه‌قدر رشد کرده‌ای و بزرگ‌تر شده‌ای. از خدا می‌خواهم سال پیش رویت همراه با رشد و تکامل بیشتری باشد برایت.

و حرف آخر اینکه :

زیبای من، لبخند زیبایت فراموش نشود و 

.

.

.

تولدت مبارک ...

حسبناالله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر ...