۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

عهد می کنم

بسم او ...


تصمهه

طلوع امروز:)


شب شده بود و در اتاق نشسته بود. مثل همیشه هر کسی سر کار خودش بود که خواهرش خیلی بی مقدمه گفت:باید حرف هایی را به تو بزنم که حتی در گفتن آن ها شک دارم. کمی استرس گرفت اما به روی خودش نیاورد. این حالت عجیب بود. چون همیشه عکس این قضیه صادق بود.او حرف هایش را که ته گلویش مانده بود به خواهرش می گفت و خواهرش راهنمایی اش می کرد.

پخته تر شدیم ...

بسم او ...

همه چیز از پیشنهاد ناب ساجده شروع شد ... البته شکل پیشنهاد کلا تغییر کرد و نهایتا قرار شد یه افطاری بدیم که کل بچه های دانشکده باشن و ما میزبان باشیم ... به این امید که پخته تر بشیم :)