۵ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

درس هایی که در تاکسی آموختم ...

بسم او ...

چهارشنبه بود. خیلی خسته بودم . از ایستگاه مترو خارج شدم و سوار تاکسی شدم. کنارم خانم مسنی بود که زیاد صحبت می کرد. سکوت کرده بودم و به حرف هایش گوش می کردم. البته گوش نمی کردم صرفا می شنیدم. ناگهان خیلی بی ربط به بحث قبلی این خانم توهین کرد به همه ی روحانیون [به قول خودش آخوندا]. تو دلم گفتم: چه ربطی داشت الان ؟!

باور کن خودت را ...

بسم او ...

اگر بخواهم دقیق تر به زندگی ام نگاه کنم منشأ اصلی شکست های زندگی ام ترس هایم بوده است. ترس هایی که ناشی از نبود خودباوری کافی و اعتماد به خودم و توانایی هایم بوده. بارها در تجربه های زندگی ام به خودم ثابت شده که توانایی هایم کم نیست. نمی‌خواهم خودبزرگ بین باشم. شاید دارم تلاش می‌کنم دست از خود کوچک بینی بر دارم.

شب های بارانی

بسم او ...

 من روزهای بارانی را دوست ندارم. حداقل فعلا دوست ندارم. آسمان گرفته است و از آن جایی که حالم با حال طبیعت شدیدا همراهی می کند، دلم بدجوری می گیرد و حال و هوای دلتنگیم بیشتر می شود. آسمان می بارد و من هم خواسته یا ناخواسته با آن همراهی می کنم. شادِ شاد هم که باشم در هوای بارانی غم عالم بر دلم می نشیند و برای ترک دیوار هم گریه می کنم.

در مسیر بودن ...

بسم او ...

پیش نویس: چند وقتی میشه که خیلی راحت و بی دغدغه ننوشتم. دنبال یه موضوع به نظر خودم مهم یا مفید می گشتم تا راجع بهش بنویسم. یه چیزی که وقتی کسی می خونه یکم به دردش بخوره. غافل شدم از حس نوشتن خودم. غافل شدم از اینکه بنویسم تا خودم شاد بشم. بنویسم تا لذت نوشتن رو حس کنم.

عکاسى ؛ هنرِ دیدنِ ظرافت های آفرینش...

بسم او ...

تا حدودا نه ماه پیش هیچ علاقه ای به عکاسی نداشتم. اهمیتی هم به آن نمی دادم. طبیعتاً عکس های خوبی هم نمی گرفتم. هیچ وقت به کادربندی توجه نمی کردم و همه مخصوصا ریحانه از عکس هایم می نالید. موقع عکس گرفتن که می شد به بهانه ای در میرفتم تا دوربین را به من ندهند. همه می گفتمد ریحانه خوب عکس می گیرد و من هم انگار باورم شده بود که نمی توانم خوب عکس بگیرم.