۳ مطلب با موضوع «سفرنامه» ثبت شده است

اما تو بخوان مرا...

بسم او ...

میروم ، یعنی باید بروم...

نیمی از من اما، در خیابان های این شهر جا مانده ... در هوایی که حضورت آن را معطر کرده...

نیمی از من جا مانده در گوشه ی صحن خلوتت ، در کنار ضریح مقدست ...

عاشقانه بخواه

بسم او ...

اتوبوس حرکت می کند و باز هم در جاده ام. حالا فرصت خوبیست برای نوشتن. نوشتن از داستان رسیدن به تو ...

نیمه های آبان سال پیش بود که با بغض رفتم حرم حضرت معصومه (س). گلایه کردم از اینکه باز هم طلبیده نشدم. سال های قبلش همیشه بهانه ی درس خواندن بود و مامان و بابا اجازه نمیدادند به پیاده روی اربعین بروم.

مشهد نامه ١

بسم او...

برای عنوان این مطلب شماره گذاشتم چون مطمئنم که باز هم اتفاقای جالب و قشنگی خواهد افتاد که بخواهم بنویسمشون.