بسم او...

واقعا فکر نمی کردم خبر انحلال مدارس متوسطه دوره اول سمپاد ( همون راهنماییِ خودمون ) واقعی باشه فکر می کردم در حد همین شایعاتیه که همه روزه میشنویم اما متاسفانه این طور نبود ...

حقیقت داشت ...

 

به دلیلی مضحک تر و احمقانه تر از چیزی که فکرش رو بکنید ...

استرس :)

واقعا برام جای سواله که مسئولین با چه هدفی و چه منظوری این تصمیمات اساسی رو میگیرن. هر سال تلاشی برای نابود کردن این مدارس انجام میدن دولت قبل که با پرورش مدارس تیزهوشان قلابی که حتی سطح بعضی از اون ها از مدارس دولتی عادی هم پایین تر بود اعتبار این مدارس رو نابود کرد و دولت فعلی هم که کلا از بنیاد مدارس رو تعطیل کرد 

واقعا"استرس" میتونه دلیل قانع کننده ای برای این تصمیم باشه در حالیکه اجباری برای ورود به این مدارس نیست ؟! اساسا وقتی اجباری  نیست وجود استرس بی معنی میشه ضمن اینکه اگر مشکل استرس دانش آموزه مسئولین فکر نمی کنند که کنکور با وجود سهمیه ها و بی عدالتی ها  به مراتب استرس زا تر و مخرب تر از آزمون ورودی مدارس سمپاده 

من نمی دونم چرا نیمه پر لیوان رو ندیدن چه طور اون همه افتخار و دستاورد بچه ها رو ندیدن چه طور ؟....

چه طور به خودشون اجازه دادن به بهانه استرس، شوق قبولی در مدارس سمپاد ، اعتماد به نفس و خودباوری ، تجربه های متفاوت و ناب کارگاه ها و کارسوق های روزهای جمعه ، تجربه کلاس درس اساتید فوق العاده و عنوان سمپادی بودن رو از نسل آینده ایران دریغ کنن...

٧ سال تجربه سمپادی بودن برای من پر از خاطرات قشنگیه که میدونم نسل آینده ازش بی نصیبه

پر از تجربه های تکرار نشدنیه،  از روزای کارسوق که محافظ کاغذی تخم مرغ ،فاصله طبقه سوم تا حیاط رو دووم آورد و تخم مرغ نشکست ، از پل روزنامه ای که وزن هفت تا آجر رو تحمل کرد ، از بادکنک های پر از متانی که هوا کردیم ، از مسابقه منحنیق هایی که ساختیم ، از امتحانایی که پر از سوالای مفهومی بودن ، از کلاسایی که همش تو آزمایشگاه برگزار میشد و تا اون زمان تجربش نکرده بودم ، از مسابقه فکری ماراتن که یه هفته دنبال جواب سوالاش میگشتیم و فکر میکردیم،از آتیش زدن آزمایشگاه مدرسه و غش کردن معلم شیمی ، از کلاس ادبیاتی که زیر بارون برگزار شد و ما تمام غیر ممکن های ذهنمون رو تو بارون آتیش زدیم ، از ...

ما دوران راهنمایی تو مدرسه "فکر کردن " رو یاد گرفتیم . یادگرفتیم غیرممکن وجود نداره، حتما یه راهی هست یا مییابیمش یا می سازیمش ... 

صرفا یه شعار نبود عین حقیقت بود ...

الان که به اون روزا فکر می کنم دلم برای خانم خراسانی خییلی تنگ میشه (معلم شیمی فوق العادمون ) دلم تنگ میشه  برای حیاط پشتی و مخفیگاهمون ، برای ورزشگاه قدیمیمون ، برای زیرزمین و کتابخونمون برای تک تک لحظات ارزشمندی که اونجا بودم و خاطرات قشنگی که کنار دوستام ساختم و...

سمپاد برای من مثلِ خاکی میمونه که ریشه های وجودم درونش شکل گرفته  و رشد کرده و پایه های فرزانه امروز رو ساخته یه جورایی هویت امروزی منه ...

خیلی تلخه از بین رفتن خاکت ، ازبین رفتن هویتت ...

اما چه کنیم که این داستان ادامه داره : مسئولین بی تدبیر و بی خاصیت

امروز نوبت  مدارس سمپاده فردانوبت یه ارگان مهم و مفید دیگه 

به جاشون ستاد بزرگداشت حماسه ٩ دی و.. می سازیم و خوش بینیم به آینده این مملکت ... خدا عاقبت ما رو به خیر کند.

برای آخر نوشته ام چیزی جز یه تیکه از شعری که تو مدرسه می خوندیم بهتر ندیدم :

ثبته بر دوران ، رکابِ ما 

روید آواز از گریبانِ ژرف واژه ی روانِ ما 

چرخ گردون زیرِ پایِ ما

راه ما همیشه جاودان باد ...

حسبن الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر 

سه شنبه ١٣٩٦/١١/١٧