بسم او ...

از کودکیم تا کنون تنها راهکاری که برای مقابله با دردهایم داشتم این بوده که نفسم رو حبس کنم.

یادم نمی یاد چند سالم بود. داشتیم بازی می‌کردیم که یکی توپ رو محکم کوبید توی صورتم. درد شدیدی پیچید توی وجودم و تا مغز سرم درد گرفت و اشک هام بی اختیار ریخت. یکی از دوستان بهم گفت ببین هر موقع اتفاقی افتاد که دردت گرفت نفستو حبس کن و تا ده بشمر. خود به خود دردت کمتر میشه. از اون موقع هربار که شدیدا دردی رو در وجودم احساس می کنم چشمامو می بندم نفسم رو حبس می کنم و تا ده می‌شمارم و این تنها کاریه که بلدم.

نه من راه حل دیگه ای رو یاد گرفتم و نه کسی بهم پیشنهاد بهتری‌ کرده. من یاد نگرفتم وقتی دردت کاری می کنه که سینه ات تنگ بشه و نفست بالا نیاد، برای درمان باید چی کار باید بکنی! 

یاد نگرفتم وقتی جنس دردت فرق می کنه درمان چیه! یاد نگرفتم...

اما میدونی؟! روزگار معلم خوبیه. می فهمه دقیقا چی رو یاد نگرفتی. می فهمه کجا ضعف داری و بعدش اتفاقا جوری رقم می خوره تا تو یاد بگیری هر چیزی رو که بلد نیستی ...

یاد بگیری چیزهایی رو که برای قوی شدن بهشون نیاز داری ...

بهت یاد میده چه جوری با مشکلاتت، دردها و رنج‌هات کنار بیای، بپذیریشون و بعد درمانشون کنی.

یاد گرفتم با مشکلاتم کنار بیایم، بپذیرمشون و به جای بیش از حد فکر کردن و غصه خوردن بابتشون برای خودم حلشون کنم. یاد گرفتم که مشکلات هر چه قدر هم که سخت و طاقت‌فرسا باشن، نهایتا حل شدنی اند.

یاد گرفتم که مشکلات هر‌چه قدر هم که سخت باشن من از اونا سخت ترم و البته قوی‌تر ...

یاد گرفتم تو بدترین موقعیت ها هم بخندم از ته‌ته دلم. از همون خنده های واقعی 

و یاد گرفتم برای چیزایی که دست من نیست بیخودی تلاش نکنم

بشینم یه گوشه و با آرامش نگاه کنم که خدا چه جوری آینده رو رقم میزنه :)

و حالا که با وجود همه سختی ها می خندم حس می کنم واقعا بزرگ شدم که بزرگ شدن تنها به سال و ماه نیست به رشد کردن و یادگرفتن نکاتیه که نمی دونیم. به قوی تر شدن و محکم‌تر شدنه و البته آماده‌تر شدن برای آینده.

آینده ای که قطعا متفاوت‌تر از دیروز و امروز رقم خواهد خورد...

حسبناالله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر ...