۳ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

من می گویم ، تو اما باور نکن ...

بسم او ...

تو اتاقم نشسته بودم. فکر و ذهنم بدجوری مشغول حرفی که زده بودم، شده بود. از اینکه ناراحتش کرده بودم ، ناراحت بودم و پشیمون . اما هر جوری فکر می کردم بازم به این نتیجه می رسیدم که باید اون حرف رو میزدم.

برای سینْرِ عزیزم

بسم او ...

برایش نوشتم : حالم بده، خیلى بد.برام دعا کن خوب شم.

با همان قلم جادوییش که می تواند اشک را در عمق خنده ها میهمان چشمانت کند و در اوج غم ها لبخند را روی لبانت نقاشی، نوشت :

به مناسبت روز قلم

بسم او ...


بعد از مدت ها ، باز می نویسم. این نوشته، مناسبت دارد اما محتوای خاص ، نه !

دلیلش هم این است که نمی دانم دقیقا باید از چه بنویسم... از غم ها و رنج ها ، که خب جایش این جا نیست. جای غم ها گوشه ی‌ دلت است و گاهی هم می شود قطره اشکی گوشه چشمت .