- فرزانه فرجادی کیا
- پنجشنبه ۲۸ شهریور ۹۸
- نظرات [ ۳ ]
بسم او ...
اولین روز مدرسه که با هم سر جای نشستن تو سرویس دعوامون شد و قهر کردیم با خودش گفته بود دیگه با این دختره دوست نمیشم و بعد سه ماه، ما شدیم صمیمیترین دوستهای همدیگه...
بسم او ...
اولین روز مدرسه که با هم سر جای نشستن تو سرویس دعوامون شد و قهر کردیم با خودش گفته بود دیگه با این دختره دوست نمیشم و بعد سه ماه، ما شدیم صمیمیترین دوستهای همدیگه...
بسم او ...
سین تو کانالش نوشته بود ۹۷ رو بنویسید سکانس به سکانس .
منم تصمیم گرفتم که بنویسم.
سکانس۱) میشه آخرین غروب ۹۶ از اتوبوس پیاده شدیم تا یکم هوا بخوریم و بعدش یکم خرید سوغاتی و بعدش هم سفره هفت سینی که پای مزار شهدا چیده شد. ۹۷ شد اولین سال زندگیم که لحظه سال تحویل پیش خانوادم نبودم و چه غمی داشت و چه غربتی ...
بسم او ...
خواهری جان ...
امروز آمدم تا دوباره برایت بنویسم.یک هفته ای از تو دور بودم و دیروز که به خانه برگشتم حس کردم که چه قدر دل تنگت شده ام . حتی حس می کنم در همین یک هفته خیلی بزرگتر شده ای.
می خواهم برایت از این دنیا و آموخته های جدیدم بنویسم. می دانی این دنیا سراسر مبارزه است. هر کسی را که ببینی برای هدفی می جنگد تا آن را به دست آورد و یا چیزی را که به دست آورده حفظ کند.