بسم او ...

تا حدودا نه ماه پیش هیچ علاقه ای به عکاسی نداشتم. اهمیتی هم به آن نمی دادم. طبیعتاً عکس های خوبی هم نمی گرفتم. هیچ وقت به کادربندی توجه نمی کردم و همه مخصوصا ریحانه از عکس هایم می نالید. موقع عکس گرفتن که می شد به بهانه ای در میرفتم تا دوربین را به من ندهند. همه می گفتمد ریحانه خوب عکس می گیرد و من هم انگار باورم شده بود که نمی توانم خوب عکس بگیرم.همه این ها را گفتم تا بگویم چه قدر با عکس و عکاسی بیگانه بودم ...

بگذریم که چه شد که من ، منِ بیگانه از این هنر به آن علاقه مند شدم. جرقه اش شاید خریدن گوشی جدید و کیفیت بالای دوربین آن بود، اما عوامل دیگری هم بود.

خلاصه ، کم کم گرفتن عکس های زیبا دغدغه ام شد. از روزی که دغدغه ام شد، حس کردم پرده ای از جلوی چشماتم کنار رفت.اطرافم را بهتر میدیم . به تمام جزییات دقت میکردم. زیبایی اطرافم برایم دوچندان شده بود. وقتی نگاهت به اطرافت دقیق تر شود، زیبایی ها در چشمت نمود بیشتری پیدا می کنند و به دنبال درک بیشتر زیبایی ها ، زندگی برایت شیرین تر می شود. 

نمیدانم در هفده سال قبلی زندگی ام ابری نبوده یا من ندیده ام، نمیدانم آسمان قم قشنگ تر از تهران است یا من چشمانم آسمان تهران را نمیدید، فقط این را میدانم در این مدت بیشتر از همه عمرم ابرها را نگریستم و شیرینی زیبایی و لطافتشان را در دهانم مزه کردم. 

در این مدت بیشتر از همه ی سال های عمرم طلوع و غروب خورشید را نگریستم و از تماشای آن غرق لذت شدم. وقتی می گویم «غرق» ، یعنی واقعا غرق شده ام. 

ده سالی می شود که در این خانه مان زندگی می کنیم و مسیر انتهای کوچه تا خانه را بارها طی کردم. اما همین چند ماه پیش بود در پیاده رو درختی را دیدم که تنه اش را گیاه دیگری پوشانده بود و پر از گل های ریز بنفش بود...

شاید نگاه کردن یکی از بزرگ ترین نعمت های ما باشد و هنر خوب نگاه کردن روش خوبی برای شکرگزاری آن ...

در ابتدا خوب نگاه می کردم تا بتوانم عکس بهتری بگیرم، کم کم خوب نگریستن عادتم شد. نه فقط در طبیعت ، اکنون انسان های اطرافم را هم دقیق تر می نگرم. به جزئیات رفتار اطرافیانم بیشتر توجه می کنم و نتیجه آن که بهتر می شناسمشان و ارتباط بهتری با آن ها برقرار می کنم. البته فقط این نیست. دقت کردن در رفتار آدم ها مرا متوجه این موضوع کرد که در وجود هرکسی خوبی های فراوانی نهفته است که دیدن آن ها برای دوست داشتن آن فرد کافیست. وقتی دقیق نگاه می کنی زیبایی را در وجود همه میبینی...

جدیدا دریافته ام که دیگر گرفتنِ عکسِ خوب دغدغه ام نیست. من عکس می گیرم زیرا می خواهم طعم شیرین لذتی که در آن لحظه می چشم را ثبت کنم. من برای ثبت احساساتم عکس میگیرم نه ثبت منظره ها ...

ندیدن زیبایی های دنیا دردیست که هیچ وقت متوجه آن نمیشیم مگر آنکه طعم دیدن را بچشیم. و چه بسیارند انسان هایی که هیچ گاه زیبایی های کوچک محیطشان را نمی بینند و هیچ کدام از آن لذت ها را درک نمی کنند ...

به قول جناب سهراب: 

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید...


حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر...