۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تغییر» ثبت شده است

خب هممون در جریانیم ...

بسم او ...

اولین روز مدرسه که با هم سر جای نشستن تو سرویس دعوامون شد و قهر کردیم با خودش گفته بود دیگه با این دختره دوست نمیشم و بعد سه ماه، ما شدیم صمیمی‌ترین دوست‌های همدیگه...

فرق کرده ام ...

بسم او ...

خواندن کتاب شغل مورد علاقه باعث شد تا در زمان هایی که برای فکر کردن دارم سری هم به دنیای کودکی ام بزنم تا خودم، علایقم و آرزوهای کودکانه ام را باز مرور کنم ...

دوباره پا بگذارم به سرزمین خیال انگیز کودکی هایم و به جست و جوی خاطراتی کهنه و خاک گرفته از آن زمان ها بپردازم. 

آن روز صبح ...

بسم او ...

آن روز صبح کمی دیر از خواب بیدار شدم و همین شد دلیل اینکه از سرویس دانشکده جا بمانم. سوار سرویس بهداشت شدم و از راننده خواستم که من را نزدیک دانشکده خودمان پیاده کند. هنگام پیاده شدن راننده از من پرسید که راه را بلدی؟ و من با تکان دادن سرم تأیید کردم که راه را میدانم. تشکر کردم و پیاده شدم.

چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟!

بسم او ...

پیش نویس: جدیدا تصمیم گرفتم در مورد بعضی از کتاب هایی که می خوانم نظرم را بنویسم.نمی شود اسمش را نقد کتاب گذاشت ، چون در این زمینه تخصصی ندارم. صرفاً اظهار نظر شخصیست. 

فکر کردم شاید نوشته هایم بتواند به کسانی که تصمیم به مطالعه ی کتابی میگیرند کمک کند یا افرادی را ترغیب کند تا کتابی را بخوانند. 

حرف هایی هست که باید بدانی ...

بسم او ...


خواهری جان ...

امروز آمدم تا دوباره برایت بنویسم.یک هفته ای از تو دور بودم و دیروز که به خانه برگشتم حس کردم که چه قدر دل تنگت شده ام . حتی حس می کنم در همین یک هفته خیلی بزرگتر شده ای.

 می خواهم برایت از این دنیا و آموخته های جدیدم بنویسم. می دانی این دنیا سراسر مبارزه است. هر کسی را که ببینی برای هدفی می جنگد تا آن را به دست آورد و یا چیزی را که به دست آورده حفظ کند.