بسم او ...

صدای خنده هایمان هنوز توی گوشم میپیچد . کلاس های طاقت فرسایی که با بودنت به یادماندنی تر و شیرین تر می گذشتند. میز دومِ زیرزمین خاطره انگیزترین جای مدرسه شده بود با وجود تو ... عملیات غیرممکنی که ممکنش کردیم با هم را یادت هست ؟!وقتی پیشنهادش را دادم همه خندیدند ، اما تو نه . برخلاف همیشه، این بار نخندیدی. گفتی بیا انجامش بدهیم و دادیم و چه خاطره ی خوبی شد...

نمیدانی چه قدر دل تنگت شده بودم. باز هم لبخند اولین اتفاقی بود که با دیدنت، افتاد و بعدش یک خنده از تهِ تهِ دل ... وقتی کنارت هستم حال دلم بی دلیل خوب است. البته فکر می کنم خودت دلیل کافی برای خنده هایم هستی . بین کوهی از اختلافاتی که با هم در عقاید و اعتقادات و رفتارمان داریم شباهت هایی پیدا میشود که هم چنان قلب هایمان را نزدیک یکدیگر نگه می دارد. هم صحبتی با تو برایم چنان شیرین بود که متوجه گذر زمان نشدم. همیشه حرف زدن با تو همین قدر خوب است . موقع خداحافظی هدیه تولدت را دادم و تو گفتی: شرمنده شدم ... در آن لحظه دلم نمی خواست این حس را داشته باشی...

میدانی سبا جانم ...

دیروز که این هدیه را برایت گرفتم نه به این فکر کردم که برای تولدم هدیه ای گرفته ای یا نه و نه به این قصد گرفتم که بخواهی برایم جبران کنی. لحظه ای که داشتم می خریدمش به هیچ چیز جز دیدن لبخندت و خوشحال شدنت فکر نکردم. 

فقط چون دوستت داشتم و دارم برایت خریدمش. دوست داشتم که خوشحال شوی و بدانی که به فکرت بودم. 

اصلا وقتی برای کسی هدیه می خرم یا محبتی می کنم حال خودم خوب تر میشود . خودم بیشتر ذوق می‌کنم و لذت می برم.

چند وقتی است که سعی می کنم بی دریغ محبت کردن ، بدون داشتن انتظار از کسی را تمرین کنم . اصلا لذتی در این کار نهفته است که تا به حال در هیچ کار دیگری تجربه اش نکردم. تصمیم گرفتم بی دریغ دوست داشته باشم محبت کنم و عشق بورزم. به قول سیمین دانشور :

دوست داشتن که عیب نیست بابا جان ؛ دوست داشتن دلِ آدم را روشن می کند.دلِ آدم عین یک باغچه پر از غنچه است ، اگر با محبت غنچه ها را آب دادی باز می شوند ...

 

می خواهم دلم روشن شود ...

وقتی رسیدم خانه و پستت را دیدم بیشتر ذوق کردم . برایم نوشته بودی :


امروز به معناى واقعى کلمه سورپرایز شدم... این که بعد مدت ها میدیدمت خودش بهترین هدیه برام بود... اصلا انتظار نداشتم با همچین هدیه اى رو به رو شم... با یکى از بهترین هدیه هاى زندگیم... وقتى فکر کردم چى برات بنویسم کلى چیز اومد تو ذهنم... اما الان که دارم مینویسم انگار ذهنم خالى شده... هر چى فک میکنم فقط تصویرت تو ذهنم پررنگ تر میشه... لبخندت... و چشمات... چیزایى که همیشه بیشتر از همه بهشون دقت میکردم... به این فکر میکنم که جلد روى این دفتر بزرگترین وجه اشتراک من و توعه... که تحت هر شرایطى خندمون میگیره... ناراحتیم... میترسیم... نگرانیم... خوشحالیم... استرس داریم... و خنده تنها واکنشیه که به همه اینا نشون میدیم... و این پیکسل... قشنگترین و دوس داشتنى ترین پیکسلیه که دارم...

قرار شد از این به بعد تو این دفتر بنویسم... بنویسم و هر سرى که دیدمت بدمش بهت که بخونیش... اما این دفتر اگه با تو شروع نشه قشنگ نمیشه... اولین نوشته اى که قراره بخونى قصه ى یه حلزونه دوس داشتنیه که شده یکى از بهتریناى زندگى من... که گاهى اوقات انقدر درگیر بقیه چیزا میشم که فراموشش میکنم... که عاشقشم...

 

پ ن : تو اولین نفرى هستى که قراره همه نوشته هامو بخونى... :)


پس به نام عشق... 


#فرى_حلزونم_💙


اولین غنچه ی باغچه ام زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم شکفت. متن قشنگی که نوشته بودی تمام وجودم را شاد کرد و از شادی در پوست خودم نمی گنجیدم. نمیدانم تجربه اش کرده ای یا نه ؟ اما گاهی دریافت یک متن زیبا خیلی شیرین تر از دریافت هدیه است. کلمات گاهی معجزه می کنند.

هنگامی که تصمیم گرفتم به دوست داشتن ، قصدم دوست داشته شدن نبود اما مثل اینکه جزئی جدایی ناپذیرست. همراهش می آید و آن قدر طعمش شیرین است که نمی توانی رهایش کنی. دائماً در فکرِ دوباره تجربه کردنش هستی  و کم کم به بودنش عادت می کنی...

حس خوبیست. تجربه اش کنیم ؛ بی دریغ محبت کردن را ...


حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر ...


نکته اول: این تصمیم از اون جایی جدی شد که حاج آقا مزروعی بحث محبت فی الله رو برامون گفت، اما شروعش به خاطر وجود این رفتار در فاطمه بود. الگو گرفتم ازش ...

نکته دوم: این محبت بی دریغ یه تبصره داره اونم در ابرازشه. که برای افراد مختلف متفاوته. اشتباه برداشت نشه 😁