بسم او ...


بعد از مدت ها ، باز می نویسم. این نوشته، مناسبت دارد اما محتوای خاص ، نه !

دلیلش هم این است که نمی دانم دقیقا باید از چه بنویسم... از غم ها و رنج ها ، که خب جایش این جا نیست. جای غم ها گوشه ی‌ دلت است و گاهی هم می شود قطره اشکی گوشه چشمت .یاد گرفتم که غم ها را نباید فریاد زد. چرا که این گونه زودتر و راحت تر نابودت می کنند. باید آرام خیلی آرام فقط در گوش خدا نجوا کنی که کمکم کن...

از شادی هایم هم نمی نویسم. نمی خواهم بنویسم. می ترسم. می ترسم از دستشان بدهم. شادی هایت هم باید برای خودت باشد. 

می خواستم برای تیم ملی فوتبال مطلبی بنویسم، نوشتم اما نیمه کاره  است ، حوصله کامل کردنش را هم ندارم. ضمن اینکه از مناسبتش خیلی گذشته ...

مطلبی هم خطاب به فرد خاصی نوشتم که دیدم نمی شود منتشرش کرد. اگر هم بکنم باید قفلش کنم. با خودم فکر کردم قشنگ نیست که مطلب قفل شده در وبلاگم باشد. مثل درِ گوشی حرف زدن در جمع است. پس بی خیال آن شدم.

اما حتما می خواستم بنویسم چون مناسبت داشت. روز اهل قلم بود. البته دیروز ...

می توانم از درس هایی که در این مدت گرفتم برایت بنویسم ...

شاید مهم ترینش مربوط باشد به تمِ امسالم « صبر » ... وقتی داشتم برای امسال این تم رو انتخاب می کردم تصور نمی کردم این قدر به دردم بخورد و کاربردی باشد. دو ماه اول سال در حد صبر کردن در موارد کوچک بود. مثلا سعی کنم وقتی نظر خانواده بر خلاف میل من است صبر داشته باشم و نظرشان را بپذیرم. یا سعی کنم انسان صبوری باشم و زود از کوره در نروم ...

 اما ماه سوم سخت تر شد. مسائلی پیش آمد که تحملش برایم سخت تر بود.آن موقع احساس می کردم که دارم صبر می کنم. اما این طور نبود. صرفا داشتم تحمل می کردم. نمی دانم قبلا هم گفتم یا نه. صبر کردن با تحمل کردن فرق دارد. تحمل کردن امری اجباریست اما صبر کردن اختیاریست. یعنی ما انتخاب می کنیم که صبر کنیم یا نه. انتخاب من صبر کردن بود اما داشتم زیادی غر می زدم. هم خودم را اذیت کردم هم خانواده. مشکلم زیادی از حد برایم بزرگ شده بود. همه اش هم تقصیر من نبود. شاید چون تجربه مشکلات بزرگ تر را نداشتم. زندگیم آن قدر روی روال بود که این مشکل بزرگ ترین دغدغه ام باشد. در این ماه مشکل به مراتب بزرگتری پیش آمد. اوایل درد هر دو مشکل برایم برابری می کرد. اما بعد از مدتی مشکل جدید به حدی بزرگ و جدی شده بود که دیگر مشکل خودم را فراموش کرده بودم.این بار اما واقعا صبر کردم. یعنی علاوه بر اینکه ظاهر خودم را حفظ کردم و سعی کردم که بی تابی نکنم ، از درون هم آرامش داشتم. فقط خدا را شکر کردم. به جنبه های خوب این اتفاق فکر کردم و کلی خیر و مصلحت پیدا کردم. که فقط شایسته شکرگزاری بود و جایی برای ناراحتی و گله کردن از خدا نبود. 

نمی گویم انسان صبوری شده ام اما از قبل بهتر شدم. نه تنها صبورتر بلکه قوی تر هم شده ام. خواهرم میگفت: احساس می کنم پیر شده ام. اما ایمان دارم این گونه نیست. پخته تر شده. عاقل تر شده. 

چه خوب است که انسان ها با تجربه های خوب و شیرین پخته شوند. اما اگر هم نشد و اتفاق ناگواری افتاد، انتخاب صبر کردن و تجربه کردن احساس آرامش با توکل به خدا قطعا عاقلانه ترین انتخاب است. تا حدودی سخت ترین انتخاب هم هست. یاد این حرف می افتم که:

easy choices , hard life

hard choices , easy life

با انتخاب های سخت زندگیمون رو آسان تر کنیم ...

پ ن : متن بدون محتوا از این بهتر نمیشه دیگه... تقصیر خودم بود که رفتم همه رو دعوت به نوشتن کردم :) اما خب تا حدودی هم توفیق اجباری شد...

یه قسمتی از متن هست خیلی مشکل تو مشکل شده 😁 به بزرگواری خودتون ببخشید.

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر ...