- فرزانه فرجادی کیا
- پنجشنبه ۲۸ شهریور ۹۸
- نظرات [ ۳ ]
بسم او ...
اولین روز مدرسه که با هم سر جای نشستن تو سرویس دعوامون شد و قهر کردیم با خودش گفته بود دیگه با این دختره دوست نمیشم و بعد سه ماه، ما شدیم صمیمیترین دوستهای همدیگه...
بسم او ...
اولین روز مدرسه که با هم سر جای نشستن تو سرویس دعوامون شد و قهر کردیم با خودش گفته بود دیگه با این دختره دوست نمیشم و بعد سه ماه، ما شدیم صمیمیترین دوستهای همدیگه...
بسم او ...
یادمه نیمه شب بعد از عروسی خاله که خسته و کوفته روبهروش نشسته بود بهش غبطه خوردم چون مشقاش نمونده بود و فردا صبح قرار نبود بره مدرسه.
حدودا دو سال بعدش به آیلین غبطه خوردم چون اون موقع ها یه نوزاد کوچولو بود و باز هم قرار نبود بره مدرسه و حتما اون موقع بازم مشقامو ننوشته بودم :)
بسم الله لطیف ...
قبلا که با هم حرف میزدیم من تو رو و حرفاتو نمیفهمیدم